پسرک مست نگاه دختر
چو گلی کز عطش آب بسی پژمردست
این پسر افسردست
گاهگاهی نفسی ساز کند
چه بسا در نفسش عطر نگاه دختر
مستی آغاز کند
ناگهان جذبه دستش به تکاپو افتاد
کل هستی پسر خواهش شد
به سراسیمگی طوفان رفت
قلم و دفتر خود را برداشت
بر سر سطر چنین جمله نوشت :
دوستت دارم ای باغ بهشت
تو نمی فهمی اندوه مرا ...
بابا یاسر بازم تو قرصاتو نخوردی .
اخه چقدر بهت بگم وقتی میخوای شعر بنویسی اول داروهاتو بخور.
اخه مگه مردم چه گناهی دارن.
سلام یاسر جان تبریک به خاطر وبلاگ و شعرهای زیبائی که نوشتی موفق باشی
سلام مرسی به من سر زدی
سلام آقا یاسر
بلاگ خیلی قشنگی داری بازم به ما سر بزن
آره خدا خیلی قشنگه پروانه هم قشنگه شب هم قشنگه
شب تاریک
سلام
ممنونم٬ سلامت باشی
خوشحال میشم به من بیشتر سر بزنی.
وبلاگ
شیرین شهد زندگی
در دنیای مجاز
سلام دوست خوب وب جالبه بیا به من سری بزن ممنون می شم
سلام .
شعر قشنگی بود .
موفق باشی .
اینجا چرا همش تلفن نوشته!!!!!راستی این شماره بالا که نوشتی مال voice mail هست؟؟؟؟راستی شعرت هم قشنگ بود
قشنگ بود...در مورد خط آخر شعرت فکر کنم هیچکسی اندوه دیگری رو نمی فهمه...
سلام می گم فرشته تو کیه بگو شاید بشناسم اینجا ما تا دلت بخواد فرشته ریخته موفق باشی بای
سلام عزیز
مرسی که سر زدی
وبلاگ زیبای داری
این شعر از سروده های خودتون بود ؟؟
شاید بیچاره میفهمید اندوه تو را!
مرسی که بهم سر زدی...
موفق باشی
مدتها گذشته ست....مدتها .... از آخرین باری که معنی خوشی را درک کردم...
از آخرین باری که باران آمد....
مدتها گذشته ست از آخرین روزی که باران می آمد........
ولی تا نفس باقی ست... فرصت چشمت تماشایی است....
سلام آقا یاسر...
شعر قشنگی بود ...
موفق باشی
سلام عزیز