توی گلخونه چشمات همیشه هوا بهاریست نمیشه یه روز نبینم جای چشمات اینجا خالیست --------------------------------- اینم یه شعر زبان ...! : 

گفته بودی اگه بیام تو شهرتون سماورو چاق میکنم توی سبزه ها چلوکباب برگ میپره . شاید همیشه بشه نیای پیش اونا بری اینجا نمونی . حرف و حدیث زیاده مال خبری از پاسبون لب باغچه های کنار گذاشته و اسقاطی جدول کشی نمونده که بهت بگه ای بابا بس نمی کنی ؟ سر طرف ترکید از بس هی چشاتو کردی توی اون لیوان آب و جیغ کشیدی دیگه کاری باری نداری ...!

توی این دوره زمونه فقط این دوستی می مونه ، همه چی یه جور سرابه ‌یه تلاطم روی آبه ، کاشکی میشد باز دوباره ‌دلو از غروب جدا کرد ،‌ توی آسمون آبی توی چشمکا شنا کرد ، همیشه روی زمینا راه میرن قاصدکامون ،‌ اما هیچ خبر ندارن از غم و تنهاییامون ،‌ کاش میشد روزی تو گلدون ‌گل خنده تو باشه ، صبح به صبح چشمای خستم با نوازش تو واشه ،‌ کاش میشد این دل تنها یه روزی تنها نباشه ، کاش میشد عطر لباست توی لحظه هام بپاشه ، همیشه به این امیدم که یه روز بیای کنارم ،‌ سر بذارم روی سینت بگم هیچ غمی ندارم ، آخه مهربون ،‌ طلایی ،‌عسلی ،‌ عزیز جونم ، شعر دوست داشتنتو هر روز و هر ساعت می خونم ،