عاشقانه ها

سرودن از تو دشوار است
اما عاشقانه می سرایمت
که ماندنی هستی
و خواهم آمد
آنروز که چشمانت
ساده به من بگوید:
دوستت دارم
تا ابد
تا همیشه
دوستت دارم

باران با جنگل می گوید
باد با شنهای بیابان
پرنده با درخت
و من با تو می گویم
راز جاودانگیمان را
در معبر زمان
آنگاه که سینه از هوای پرواز آکنده می کردیم
به اساطیر پیوسته بودیم
حدیث ماندگاری
وسیع تر از یک سلام
در خواب خسته مرداب
و قدیمی تر از خداحافظی رود
و فکر نکردیم
که اگر هیچ نگوییم
جاودان مانده ایم ...

دارایی من ...

همان پنجره قدیمی
همان پرده زخمی
همان بدن نیمه عریان ،
          با پوشش اندکی از توری
   همان میز و همان صندلی
   همان قلم و مرکب
   همان صفحاتی که در آن
          سالهاست 
                  برای معشوقت نامه می نگاری
   همان نگاه سحر آمیز
               از لای زخم پرده کرباسی
   همان تختی که هر شب
         زیر نور لطیف مهتاب
                  روی آن می خوابی
   همه دارایی من
   همین هاست ...