حماسه ...

من و تو می دانیم
شکوه ها بسیار است
درد ها ، زخم زبانها ، گله ها بسیار است
من و تو می بینیم
شب چنان تیره و تار
می خراشد دل پر وحشت روز
من و تو می باید
راه تکرار بر آوارگی آزادی سد سازیم
من و تو می باید
همه جا طعنه بیداد اساطیر زمان را
به هم آهنگی خود خرد کنیم
من و تو می دانیم
من و تو می خوانیم :
ما به اندازه ما  حق داریم ...

یاد تو ...

توی جا نمازم
یک غنچه شکفته مریم میذارم
تا همیشه پیش چشمام باشی
تا فراموش نکنم
از خدا چی می خوام
دوستت دارم آسمونی

روزی که بیایی ...

روزی که بیایی
زمان را به پیشوازت
قربانی خواهم کرد

روزی که بیایی
جمله های ناتمامم را
به عشق فرشته بودنت
نثار تو می کنم

روزی که بیایی
تنها ترین واژه غریب دلم را
با تو آواز می خوانم

روزی که بیایی
دوست داشتن را
برایت انشا می گویم

روزی که بیایی
باز هم
مل همیشه
دوستت خواهم داشت ...