اونقده سیاه بود که سفیدی پیشش زانو زده بود.
مگه میشد توی دستاش گرمی محبت رو وارونه ببینی؟
انگاری دو سه هفته بود که خورشیدو ندیده بود.
کلاغا نارنجی شده یودن.
درختا پیر.
سال نو اومد...
رز هفت رنگ باغچمون داره غنچه میده
برگا در اومدن روی شاخه ها
بازم بهار شد
کاشکی غنچه نشکفته عشق تو هم جوونه میزد بعد از اینهمه سال....