وقتی تو هستی دیگه نگران خودم نیستم...

تازه از زیر بارون اومده بود. تنش بوی نم می داد. هنوز لباسای خیسش رو در نیاورده بود.ازش پرسیدم: « تاحالا کجا بودی؟» بینیش کیپ شده بود. همونطوری جواب داد:« رفته بودم قدم بزنم» بهش گفتم آخه آدم ناحسابی توی این بارون رفتی قدم بزنی؟ نمیگی سرما میخوری می افتی؟» زیر چشمی یه نگاه پر معنی بهم کرد و با یه لبخند تلخ،خیلی آهسته با دستش روی میزو نشونم داد و گفت : « دوست را زیر باران باید دید...» نگاه که کردم دیدم یه دسته گل رز بارون خورده با یه روبان سفید روی میزه. جلوتر رفتم. روی دسته گل یه کارت بود که روش نوشته بود :« آسمانی ترین ، دوستت دارم »

یه شعر

اونقده سیاه بود که سفیدی پیشش زانو زده بود.

مگه میشد توی دستاش گرمی محبت رو وارونه ببینی؟

انگاری دو سه هفته بود که خورشیدو ندیده بود.

کلاغا نارنجی شده یودن.

درختا پیر.

سال نو اومد...

رز هفت رنگ باغچمون داره غنچه میده

برگا در اومدن روی شاخه ها

بازم بهار شد

کاشکی غنچه نشکفته عشق تو هم جوونه میزد بعد از اینهمه سال....