عمریه غم تو دلم زندونیه غم و غصه منو تو میدونی ...

نمیدونستم تا چه اندازه میتونم روش حساب کنم . بعضی وقتا یه چشمه هایی از معرفت از وجودش فوران میکرد اما حد واندازه اش برام معلوم نبود . به وسیله های مختلفی امتحانش می کردم . کم و بیش ،خوب و بد ، به هر صورت جوابکی می داد. تا اینکه یه روز ...

باز بوی افطاری توی کوچه ها پیچیده مردم از همه طرف به صف شلوغ نانوایی هجوم آوردن نون و پنیر و سبزی و خرما به به مامان ! سحری چی داریم ؟