خالی بود
اما پر بودم از حرفهای نگفته
تهی بود
اما لبریز بودم از حادثه های ننوشته
آرام بود
اما می سوختم از شعله های بی خبری
ساده و آهسته ،
آری ، عشق را برایش سروده بودم
شعر نمی خواند . او اصلا شعر دوست نداشت
شاعرانه دوستش داشتم . و برایش بارها گفته بودم
اشتباه بود گفتن ، اشتباه بود
کاش با او از دوست داشتن نمی گفتم
آنگاه دوستم می داشت .
ماه را چه ساده لوحانه تماشا می کرد
و طعم هوا را گس می پنداشت
از خیس شدن می هراسید و در آب لانه داشت
آسمان را آبی نمی دید و زمین زیر پایش سفت نبود
او شنا نمی دانست ،
چون من در چشمانش غرق شده بودم ...
سلام یاسر پارسال دوست امسال آشنا
چی شده مدت مدیدی است شما را ندیده ام؟بوده ایی و من چشم بصیرت نداشته ام یا ....؟
امروز خوشحالم که بار دیگر در چنین روزی ملاقاتت می کنم این فردا روز بر شما نیز مبارک باد
خیلی قشنگ بود
زیبا می نویسی یاسر جان ... موفق باشی و پیروز ...
:)