بوی کاه گل

باز بوی کاه گل پیچیده بود توی کوچمون . مش رضا رو میدیدم که پاچه ها رو ورمالیده و با یه حس و حالی داره کاه گل لگد می کنه . سلامش کردم . سلامم کرد . با یه خنده ای که نشون از خستگیش می داد گفت :جوان ،‌نمی خوای بیای به من کمک کنی ؟ خیلی کیف داره ها !!! راستش منم بدم نمیومد توی اون آفتاب یه گل بازیم بکنم . این بود که کیف و کتابمو انداختم زمینو پاچه هارو ور مالیدمو دویدم روی گلا ... یه ساعتی گل مالیدم . مش رضا رفت یه چایی بخوره . فوری یه مشت گل برداشتم ، پابرهنه دویدم تا کوچه پشتی . روی دیوار آسمونی اینا با همون گلا نوشتم : دوستت دارم آسمونی...

تصمیم ...

یکی بهم میگفت : ما دخترا دوست داشتنمون اینطوری نیست که اگه یکی رو دوست داشته باشیم و برامون مهم باشه بتونیم ۴۰ روز ازش بی خبر بمونیم و سراغشو نگیریم . اگه فرشته من تونسته ۴۰ روز ازم بی خبر بمونه و با وجود تلاشهای من و پیغام و پسغامای من بازم بهم زنگ نزنه پس حتما دوسم نداره دیگه . شما اینطور فکر نمی کنین ؟ به نظر شما من نباید ازش دل بکنم و فراموشش کنم ؟
با توجه به اینکه بخش نظر دهی هنوز راه نیفتاده ، لطفا نظراتونو برام ایمیل کنین چون میخوام تصمیم بگیرم که فراموشش کنم یا نه .  البته برام خیلی دردناکه فراموش کردن فرشته ای که خیلی وقته باهاش ، با یادش زندگی میکنم و روزموشب میکنمو شبمو به صبح می رسونم .اما دیگه اینجا آخر خطه ... دیگه از بلاتکلیفی خسته شدم ...

با تو عاشقانه زیستن را می آموزم ، با تو ای بهانه سبز وجود بی آلایشم . نگاهت مرا تا انتهای خواستن می برد . کودکانه دوستت دارم . هر کلامت تیری بر ناگهان وجودم میزند . هستی را با تو تجربه می کنم . تمام هستی من در نگاهی از گوشه چشم زیبایت خلاصه می شود .
آری فرشته من آسمانی ترین فرشته زمین است . با عشق او خواهم ماند تا ابد ...