عنوان نوشته زیر بین دوستان به مسابقه گذاشته شده است :



می دیدمش . تنها روی تخته سنگی کنار ساحل نشسته بود . موجها به آرامی و با لبخندی کف آلود روی ساحل می نشستند و خورشید افق را خونین رها می کرد ... . او همچنان به دور دستها خیره شده بود . می دیدمش . می اندیشید . نمی دانم به چه چیزی . اما هر چه بود غم داشت . دستهایش را زیر گونه هایش گره کرده بود و غرق در افکارش موجها را به نظاره نشسته بود . بدنش تکانهای ریزی می خورد . چیزی شبیه هق هق . او می گریست . اما چرا ؟ نمی دانم . می دیدمش . او مرا نمی دید . دانه های بلورین اشکش روی گونه های مهتابی اش می لغزیدند و معصومانه بر شنهای ساحل می افتادند . اندکی گذشت . ناگاه برخاست . دستانش را به سوی آسمان بالا برد و فریاد زد :
به پاس همه ی دوست داشتن هایت ، دوستت دارم آسمانی ...
به آهستگی اشک می ریخت . آرام قدم بر ساحل دریا نهاد و به سوی خورشید روانه شد . او رفت . دیگر نمی دیدمش . جایش برای همیشه خالی شده بود ...
نظرات 5 + ارسال نظر
دانيال جمعه 20 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:55 ب.ظ http://57.blogsky.com

سلام
چی بگم؟
موفق باشی

میلاد جمعه 20 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 11:56 ب.ظ http://tarfand.blogsky.com

جای باحالی بود.حال داد.

پریدخت شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 12:25 ب.ظ http://pary.blogsky.com

سلام یاسر جان
با خوندن متنت یاد کتاب " کنار رودخانه پیدرا نشسته ام و گریه می کنم " افتادم .
متنت خیلی زیبا بود مثل همیشه یک عاشقانه ارام ...
شاد و پیروز باشی .

بانو شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:23 ب.ظ http://banoo.blogsky.com

سلام آقا یاسر گل!

خوندم برام جالب بود دوست داشتن خیلی سخته؟

پس چرا هر کی عاشق بشه باید تلخیای دنیا رو بچشه؟!

در مورد عنوان!

عشقها میگذرند!

چی گفتم!:D
راستش هر چی فکر کردم نتونستم اسمی بزارم براش اخه زیادی غمناکه!

الهام - بی نام شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 03:24 ب.ظ http://eligoli.blogsky.com/

اوخ !‌یعنی قرق شد ؟
بعد می آم یه عنوان می گم حالا نمی دونم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد