تاب صبوری نیست

چند وقتی انگار
راز می گویم من
با تو ای پاک ترین
تو همانی
گفتم ؛
بی تکلف ، ساده
و به زیبایی اشک ...

----------------------
داستان من و فرشته ام خیلی غمگین شده : خیلی وقته دیگه بارون نزده ، رنگ عشق به این خیابون نزده ... ، آره خیلی وقته رنگ چشماشو ندیدم ... می ترسم ...
نظرات 5 + ارسال نظر
ترنج جمعه 13 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:26 ق.ظ http://toranj.blogsky.com/

چشم!
گفتی سربزن زدم...
بیشتر خودت رو معرفی میکنی؟ چند سالته؟ شغل . کدوم شهر. ممنون میشم

ندا جمعه 13 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.oshagh.blogsky.com

وبلاگ قشنگی داری...اگر میشه به ما هم سر بزن و لیک بده~ (= مرسی یک دنیا~

مدیر مسئول جمعه 13 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:08 ق.ظ http://www.saridaily.blogsky.com

مطالب بروز شد:(12/4/1382):::::::::فرار ابراهیم نبوی به فرانسه--------1روزبازداشت من-----------سعید عسگر=2+عشق و شعر یک باتوم دارم برقیه)

الهام - بی نام جمعه 13 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:51 ب.ظ http://eligoli.blogsky.com/

نمیدونم چی بگم . شبیه آدمای ناراحتی ....
ولی هنوز نوشته هات خوبه .....................
خوشال باشی

پرستو شنبه 14 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:02 ق.ظ http://parastou.blogsky.com

چیز خاصی شده که تو ناراحتی؟ از چی میترسی؟؟
راستی برادرت کنکورش رو خوب داد؟؟؟؟ من که گند زدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد