باران با جنگل می گوید
باد با شنهای بیابان
پرنده با درخت
و من با تو می گویم
راز جاودانگیمان را
در معبر زمان
آنگاه که سینه از هوای پرواز آکنده می کردیم
به اساطیر پیوسته بودیم
حدیث ماندگاری
وسیع تر از یک سلام
در خواب خسته مرداب
و قدیمی تر از خداحافظی رود
و فکر نکردیم
که اگر هیچ نگوییم
جاودان مانده ایم ...
نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:28 ق.ظ http://latifeh.blogsky.com

سلام
وبلگ خوبی داری
راستی یه سر به من هم بزن
اگه میخوای از مطالبت استفاده کنم البته با اسم خودت
چند تا از این شعرهای خوبت رو به ایمیلم بفرست
ممنون

رضا دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:51 ب.ظ http://parchin.blogsky.com

یاسر عزیز . بلاگتو به دیگران معرفی کردم و لینک زدم.
این شعر شبیه یک شعر شاملو است.بنظرم میاد تغییرش دادی . بهر حال زیباست.

ققنوس دوشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:50 ب.ظ http://lord.blogsky.com

خیلی زیبا نوشته ای... موفق باشی ...

مریم سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:05 ق.ظ http://maryambanoo.blogsky.com

سلام.
وقتی اومدم تو وبلاگت کلی گل ریخت تو سرم.
خیلی خوشم اومد.!!!
همینطور از شعرات.
مرسی پیش من اومدی

آرامش سه‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:56 ب.ظ http://calm.blogsky.com

سلام
۴ خط اولت خیلی قشنگه ...
توی ذهنم داره می زنه هنوز
مرسی که اومدی سر زدی .
به چشم .
لینکتون رو اضافه می کنم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد