باران با جنگل می گوید
باد با شنهای بیابان
پرنده با درخت
و من با تو می گویم
راز جاودانگیمان را
در معبر زمان
آنگاه که سینه از هوای پرواز آکنده می کردیم
به اساطیر پیوسته بودیم
حدیث ماندگاری
وسیع تر از یک سلام
در خواب خسته مرداب
و قدیمی تر از خداحافظی رود
و فکر نکردیم
که اگر هیچ نگوییم
جاودان مانده ایم ...
سلام
وبلگ خوبی داری
راستی یه سر به من هم بزن
اگه میخوای از مطالبت استفاده کنم البته با اسم خودت
چند تا از این شعرهای خوبت رو به ایمیلم بفرست
ممنون
یاسر عزیز . بلاگتو به دیگران معرفی کردم و لینک زدم.
این شعر شبیه یک شعر شاملو است.بنظرم میاد تغییرش دادی . بهر حال زیباست.
خیلی زیبا نوشته ای... موفق باشی ...
سلام.
وقتی اومدم تو وبلاگت کلی گل ریخت تو سرم.
خیلی خوشم اومد.!!!
همینطور از شعرات.
مرسی پیش من اومدی
سلام
۴ خط اولت خیلی قشنگه ...
توی ذهنم داره می زنه هنوز
مرسی که اومدی سر زدی .
به چشم .
لینکتون رو اضافه می کنم .